یک نکته که قابل دیدن است و لازم نیست پژوهش عجیب و غریبی انجام دهیم تا به آن برسیم، این است که مردم ایران، مردمانی هستند که تعلق خود را نسبت به شهر از دست دادهاند و نوعی دلزدگی و وازدگی توامان نسبت به شهر و نسبت به زندگی جمعی پیدا کردهاند. وقتی به عنوان یک مشاهدهگر ساده از خانه خارج میشوید و میبینید افراد در حال راه رفتن هستند یا در ماشین نشستهاند، نوعی تحیر غریب در رفتارشان است و انگار از فضای پیرامون خود منفک شدهاند. فضای مجازی وسیلهای شده است که افراد به جای کنشهای هیجانی اعتراضی یا خودزنی مشغول این فضا باشند و حتی هنگام رانندگی در اتوبانها در این فضا وقت بگذرانند. این شرایط از سر اضطرار است. آدمها، پناهنده فضای مجازی شدهاند. آنها میدانند که حضور در این فضا، میتواند برایشان خطرناک باشد یا مشکلاتی را ایجاد کند، اما باز هم در این فضا ساعتها مشغولند.
بنابراین صورت مسئله، درست است. بله ما با یک جامعه متحیر، رو به رو هستیم. اما علت چیست؟ یکی از علل اساسی این است که شهر و مسائل متکثر اجتماعی، صاحب ندارد. این جالب نیست که رئیس جمهور میگویند: «ما همه مسائل را در دستور کار قرار دادهایم و برای همه مسئلهها هم راه حل پیدا کردهایم.» این حرف بسیار ساده انگارانه است. مسائل که همه در اختیار دولت نیست. پس اگر اینطور است چرا دولت در 2 سال گذشته بسیاری از مسائل را بدون راه حل باقی گذاشته است؟ بسیاری از مشکلاتی که کشور دارد، مربوط به نیروها، موقعیتها و شرایطی است که ناکارامد و اشتباهند. درست است که ترافیک مسئلهای ملی در ایران شده است، اما ریشه آن به اقدامات چند نهاد بر میگردد. اگر این نهادها درست عمل کنند، ترافیک در کشور، شاید حل نشود، اما بهتر میشود. این نهادها از شهرداری و نیروی انتظامی تا صنایع خودروسازی و وزارت راه را شامل میشود. درواقع کل کشور نباید درگیر یک موضوع خاص شود، بلکه هر نهادی باید موضوع مشخصی را در دستور کار خود قرار دهد. در مسئله گرانی قیمتها نیز فوراً پای تحریم را وسط میکشیم در حالی که هر نوع گرانی، وابسته به تحریم نیست. بخشی از گرانیها به ناتوانیهای دولتها، عدم برنامه ریزیهای اقتصادی و وزارتخانهها نیز مرتبط است.
وقتی مسائل را توزیع کنید و فقط یک شهردار یا یک رئیس جمهور، مدعی حل همه مسائل نباشد، مسائل به شکل منطقهای حل میشود. وقتی مردم ببینند، نه تنها هیچکس متولی حل مشکلات نمیشود، بلکه اجازه داده نمیشود مسائل حل شود، دچار سردرگمی بنیادین میشوند؛ این سردرگمی مثل خوره به جان افراد افتاده و آنها را به سمت یک فردگرایی رادیکال و خودخواهانه میبرد. این شرایط یعنی هر فردی فقط به فکر منافع خود باشد و در زمینه تحقق منافع خود عمل کند. این که بگوییم در شهرستانها یا روستاها مردم چنین حالتی ندارند، چندان منطقی نیست، چرا که وقتی پراکندگی جمعیت به شکل غیرمتراکم باشد، مشاهده مسائل افراد هم دشوارتر میشود و وقتی جمعیت متراکم میشود، راحتتر میتوان مسائل افراد را دید.
برای مثال فرض کنید وقتی به ایران 50 سال پیش
برمی گردیم، چون اکثریت مردم در روستاها بودند، فقر را به سادگی نمیتوانستیم ببینیم. این در حالیست که در آن برهه زمانی و در آن شرایط، مشکلات ارتباطی و حمل و نقل گستردهای هم وجود داشت و حتی افراد به علت عدم دسترسی به درمانگاه یا پزشک مدام جان میباختند. پس وقتی جمعیت متراکم میشود مسائل اضافه و ضربدر هم میشوند.