رضا رمضانی خورشیددوست استاد دانشگاه: موانع عدیده در پیش روی مطالعات و مدیریت راهبردی در کشور هست. برای نمونه، آشفتگی چیستی “راهبرد” ممکن است نقض غرض شود و اثرهای ویرانگر بر شناخت، تصمیم، هماهنگی، اجرای موضوعها، به ویژه در مقیاسهای کلان، مانند سطوح ملی، منطقهای و سازمانهای بزرگ به دنبال داشته باشد. از اینرو توجه به راهبرد هم امیدهای بسیار دارد، هم بیمهای کلان؛ هم میتواند نوش دارو باشد و هم نیش زهر!
ماجرای اول: سرگشتگی برای چیستی یک موضوع
در سالهای دهه 1360 اعلان خطر درباره «تهاجمفرهنگی» در کشور رایج بود. بسیاری درباره خطراتش میگفتند و مینوشتند که «تهاجم فرهنگی» در صدد منحرف کردن انقلاب است. بیشتر دربارهٔ مصادیق و ظواهری به عنوان «تهاجم فرهنگی» میگفتند، کمتر معلوم بود که خود «تهاجم فرهنگی چیست».
صداوسیما به ضرورت پاسخ پی برد؛ برای دکتر حسن حبیبی و دکتر علی شریعتمداری که اولی در جامعه شناسی و دومی در تعلیم و تربیت استاد و نیز هر دو وزیر پس از انقلاب بودند برنامهای گذاشت؛ موضوع برنامه «تهاجم فرهنگی چیست» بود. نتیجهٔ بحثهای آن دو استاد این شد که تهاجم 5 تعریف دارد و حدود 500 تعریف برای فرهنگ در منابع مختلف هست؛ با ترکیب این دو واژه، «تهاجم فرهنگی» در حدود 2500 تعریف دارد. در واقع، آن دو استاد در بحث خود، ناتوانی در تعریف «تهاجم فرهنگی» را اعلان کردند. با این همه، ماجرای هشدار، گریز و ستیز با «تهاجم فرهنگی»، به عنوان موجود ناشناخته، ادامه یافت. هر کسی از ظن خود یار راه آن شد!
ماجرای دوم: به گل نشستن یک تقلید
در سالهای 1370 تازه برگشته بودم و اندکی پس از جنگ بود، بازار مطالعات مربوط به بهره وری و استراتژی داغ بود، علت اش پایان جنگ بود. در دوران جنگ، همه چیز در خطر آسیب و نابودی بود و صحبت از برنامهریزی، سازندگی و توسعه اقتصادی و اجتماعی، بانگهای خروس بی محل بود. با پایان جنگ، موسم پرداختن به برنامه، استراتژی و بهرهوری شد.
دانشگاهها هم در پاسخ به تقاضاها، پروژهها و پایان نامههای بهرهوری و استراتژی را رواج دادند. حتی خودم استاد راهنمای افزون بر ده پایان نامهٔ کارشناسی در بهره وری بودم. متأسفانه، بیشتر پایان نامهها فقط اندازه گیری شاخصهای بهره وری در سازمانها بود و به مرحلهٔ بهبود نمیرسید. یعنی تب را اندازه میگرفت، ولی به درمان نمیپرداخت. قصهٔ پر غصهای در عالم پژوهش و مطالعات بود، چه بسیار توان ملی برای آن هزینه شد، بی آن که دردی را درمان کند. آن موج فراگیر تقلیدی در آرزوی ژاپن شدن ایران بود و بی سروصدا به گل نشست. شاید روزی پژوهشگرانی توانمند، برای عبرت آیندگان به تبیین زخم کهنهٔ فروخفتهٔ پژوهشهای بهره وری آن سالها بپردازند.
ماجرای سوم: به دنبال معادل فارسی دو مفهوم
از عناوین رسالههای کارشناسی ارشد آن زمان میتوان برخی نکات دریافت. میتوان دریافت که هنوز برای واژهٔ «استراتژی» معادل «راهبرد» راه و جا نیفتاده بود. این موضوع پیشینهای شنیدنی دارد.
مرحوم احمد آرام میخواست کتاب La productivité اثر ژان فوراستیه (1) (Jean Fourastié 1959) را ترجمه کند (چاپ توسط شرکت انتشار). آقای آرام برای عنوان کتاب معادل فارسی پیدا نمیکند و وی productivité را از production به معنای “تولید” برگرفت و productivité را “قدرت تولید” ترجمه کرد. بعدها فرهنگستان زبان فارسی، معادل “بهره وری” برای آن واژه برگزید (فرهنگ واژههای مصوب فرهنگستان، دفتر یازدهم).
در این میان احمد آرام با واژه “استراتژی” روبهرو میشود. برای ترجمهٔ آن هم در فارسی چیزی نمییابد. پس از بررسی آن را واژهای نظامی مییابد و در نظامیگری هم معادلی برای آن نمییابد. این چنین بود که وی برای صفت strategic، نه واژهٔ استراتژی، معادل فارسی “بزنگاهی” را میسازد. از خود واژه حال و هوای نظامیگری را میتوان دریافت. این که یک واژهٔ نظامی در موضوعهای اقتصادی و اجتماعی به کار گرفته شود، حتی دور از تصور فرد با تجربهای مانند احمد آرام بود. پس از آن وی نتوانست واژهٔ مناسب برای معادل فارسی “استراتژی” بسازد و معادل “بزنگاه” وی نارسا بود. بعدها فرهنگستان زبان فارسی واژه “راهبرد” را برای “استراتژی” پیشنهاد کرد (همان منبع، دفتر اول) و رواج یافت. با تمام این تلاشها هنوز در سالهای 1370 همان واژهٔ استراتژی، نه واژهٔ راهبرد، در عناوین پایان نامههای دانشگاهی و پروژههای اقتصادی و صنعتی دیده میشد. چرا؟خلاصهٔ این ماجرا این است که بهره وری و استراتژی مانند بسیاری از واژههای وارداتی در فارسی تا دههها معادل فارسی نداشت، ترجمه نمیشد و به کار گرفته نمیشد. وقتی هم که ترجمه و به کار گرفته شد، ماجراهای جدیدی رخ داد.
ماجرای چهارم: پا درهوایی مطالعات راهبردی
در کشاکش شور برای ساختن پس از جنگ، پروژههای مطالعات راهبردی (استراتژیک) رونق و رواج گرفت. من انواع دروس برنامه ریزی ریاضی و تصمیم گیری را در سطوح کارشناسی و بالاتر درس میدادم. بر حسب تچربه ام، براین باور بودم که اصلاً مطالعات راهبردی سازمانها، به ویژه سازمانهای بزرگ، کار تیمی است و یک رسالهٔ کارشناسی ارشد یا دکترا از پس آن بر نمیآید، مگر به بخشی کوچک از آن بپردازد. در این میان دیدم که برخی از رسالههای پایانی به استخراج استراتژی پروژهها و سازمانهای بزرگ میپرداختند.
یادم نمیرود که یکی از رسالههای پایانی کارشناسی ارشد به مطالعات به اصطلاح استراتژی یکی از مجتمعات معدنی عظیم کشور پرداخته بود. دانشجو عین جوجههای تازه گام نهاده در عالم پژوهش بود. دیدم 11 گزاره با عناون “چنین کند و چنان کند” در یک جدول در صفحات پایانی رسالهٔ خود به عنوان استراتژی آورده بود و میخواست دفاع کند. در عالم ریاضی- منطقی هر کدام از آن گزارهها یک ادعای بزرگ است که دهها نکته، شاید، باید، اما و اگر در آنها هست، ولی دانشجویی که کارشناسی خود را در یک رشتهٔ مهندسی با زحمت گرفته است و برای هر ادعای کوچک باید شواهد و مدارک عدیده ارائه میکرد، برای اقدامات بزرگ در یک مجتمع بزرگ ملی چنان پروا و بی باک 11 گزاره “بکند و نکند” عرضه کرده بود.
هر چه به وی میگفتم که این حرفها بی پایه است، درک نمیکرد. باید چند جای کار میلنگید که آن دانشجوی دیروز، این دانشجوی امروز شده. به استاد راهنمایش گفتم که آن رساله قابل دفاع نیست، گفت: “مطالعات راهبردی همین است! شما برنامه ریزی ریاضی و تصمیم گیری ریاضی-آماری تدریس میکنید، در عوالم مطالعات استراتژیک نیستید و سختگیری شما خلاف مطالعات راهبردی است.در بخش پیشرفتهٔ نظریه تصمیم ریاضی-آماری، سیاست و استراتژی را به زبان ریاضی تدریس میکردم و به خاطر آن به عنوان ممتحن آن رساله انتخابم کرده بودند. آن استاد میگفت که شما در عالم ریاضی-منطقی هستید، در دنیای مدیریت، مطالعات استراتژیک چنان نیست.
میدانستم که حرفهایش نادرست است و عالم علم آنقدر شیر تو شیر نیست که یک دانشجو 11 ادعای بزرگ بی پشتوانهٔ اقناعی، برای مرگ و زندگی یک مجموعهٔ چند میلیارد دلاری ارائه کند و آن را علمی بشمارند و بر سر بگذارند. دیدم که از گفتار آن استاد، فقط همان ادعایش دربارهٔ من درست بود: “شما در دنیای مدیریتی مطالعات استراتژیک نیستید”. پس از آن کوشیدم از ممتحن بودن در رسالههای دانشگاهی پرهیز کنم.
ماجرای پنجم: در پی چیستی راهبرد
مدتی به متون مطالعات راهبردی از منظر مدیریتی پرداختم. در کمال شگفتی دیدم، بیش از 50 تعریف متفاوت برای “راهبرد” در متون مختلف مدیریتی هست و بیش از آن تجسس نکردم. در حالی که در دروس تصمیم گیری ریاضی-آماری فقط یک تعریف برای استراتژی وجود دارد. حتی با سیستم تعریف پسارنسانس که در آن هر تعریف به مثابه یک قرارداد تعریف میشود و این موجب انعطاف شگفت در تنوع تعاریف برای یک موضوع است، در دستگاه ریاضی-منطقی به سختی میتوان تعاریف جایگزین برای مفاهیم مانند “استراتژی” و “سیاست” یافت. شگفت این که در عالم ریاضی نمیتوان دو تعریف برای راهبرد یافت و در عالم مدیریتی دهها میتوان! ماجرای پیگیری مطالعات راهبردی قصهای دراز دارد، انشاءالله زمانی به آن خواهم پرداخت.
موانع عدیده در پیش روی مطالعات و مدیریت راهبردی در کشور هست. برای نمونه، آشفتگی چیستی “راهبرد” ممکن است نقض غرض شود و اثرهای ویرانگر بر شناخت، تصمیم، هماهنگی، اجرای موضوعها، به ویژه در مقیاسهای کلان، مانند سطوح ملی، منطقهای و سازمانهای بزرگ به دنبال داشته باشد. از اینرو توجه به راهبرد هم امیدهای بسیار دارد، هم بیمهای کلان؛ هم میتواند نوش دارو باشد و هم نیش زهر!