تنگسرخ فقط یک نقطه روی نقشه نیست. تنگسرخ تکهای از حافظه زاگرس است.
مردم تنگ سرخ اعلام کردهاند تا تحقق کامل حقوقشان، عقب نمینشینند. آنها آرام، صبور و مصمماند. به بزرگانشان اعتماد دارند. به نمایندگانشان امیدوارند
در امتداد جادهای پیچدرپیچ که از دل کوههای زاگرس میگذرد، کمی آنسوتر از یاسوج، جایی هست که درختان بلوط با شاخههای افراشته، از قرنها پیش در برابر بادهای کوهستان ایستادهاند. رودخانهای آرام از دل درهای سبز میگذرد و زندگی در آن جاریست. به آنجا که میرسی، هوا طعم دیگر دارد؛ طعم بلوط، رود، خاک خیس و سکوت. نام این نقطه، تنگسرخ است. سرزمینی زنده، روستاهایی جاری در دل کوه، با مردمانی که سالهاست در سایه روشن جنگل و کنار صدای رودخانه زیستهاند، کاشتهاند، دام پروراندهاند و فرزندانشان را در دل خاک این کوهها بزرگ کردهاند.
اما امروز، این تنگه سرسبز و جاندار، حال و هوای دیگری دارد. دیگر صدای پای آب تنها صدایی نیست که به گوش میرسد. زمزمههای اضطراب، نگرانی و بیم در لابهلای برگهای بلوط شنیده میشود. پروژهای که نامش را “توسعه” نهادهاند، آمده است تا با وعدهی آب و برق و سازندگی، بخشی از این سرزمین را به زیر آب ببرد. سدی به نام تنگسرخ، که قرار است خاطرات چند نسل، اراضی کشاورزی، مسیرهای کوچ عشایری، درختان میوه، گورستان نیاکان و خانههایی که با سنگ و دست ساخته شدهاند را در خود غرق کند.
مردم این دیار، مردمی آرام و صبورند. آنها که در هشت سال جنگ، یازده شهید و دهها جانباز و آزاده تقدیم این خاک کردهاند، حالا با دلی پردرد و چشمانی پر امید، گرد هم آمدهاند تا بگویند که توسعه اگر قرار است بر دوش مردم باشد، باید با رضایت و همراهی آنها پیش برود، نه با اضطراب و نادیدهگرفتن.
سه روستا در مسیر این سد، به طور کامل در مخزن آن جای میگیرند؛ خانههایی که در هر کدام، نسلهایی بزرگ شدهاند، صبحها با بوی نان و صدای گاو و گوسفند آغاز شده و شبها با فانوس و دعای مادران پایان یافته. سه روستای دیگر، بخشی از خود را از دست میدهند: زمین، جاده، مدرسه، برق، شاید هم درمانگاه. و دهها روستا دیگر که اگرچه در دل آب نمیمانند، اما در مسیر، با قطع راهها و نابودی خدمات، دچار اختلال میشوند. عشایری که هر سال از کوههای برفگرفته به دشتهای سبز کوچ میکردند، حالا نمیدانند مسیرشان کجاست. مراتعی که قرنها دام در آن چریده، در آستانه خشکیدناند.
مردم تنگسرخ در روزی از روزهای تیرماه، گرد هم آمدند. نه با خشم، که با کلام. نه با خشونت، که با منطق. آمده بودند تا صدایشان شنیده شود. فرماندار، بخشدار و بزرگان منطقه نیز حضور داشتند. مردم اما یک چیز میخواستند: “احقاق حق.” نه بیشتر. خواستههایشان روشن و دقیق بود؛ توقف موقت پروژه برای آرامسازی فضا، تعیین دقیق مرز سد و مخزن، جبران زمینهایی که از پدرانشان مانده، انتقال روستاها تنها در صورت آمادهسازی محل جدید با تمام امکانات، بازنگری در حریم رودخانه، حفظ پروانههای دام عشایر، ایجاد مسیرهای جایگزین، و حمایتهای معیشتی و اشتغالزا برای متضررین.
هیچیک از این خواستهها، زیادهخواهی نیست. هیچکس به دنبال چیزی بیش از حق خود نیست. مردم تنگسرخ فقط میخواهند بدانند فردایشان چه میشود. آیا مدرسهای برای فرزندانشان خواهد ماند؟ آیا خاکی برای کاشتن، مرتعی برای چرا، و جادهای برای عبور باقی خواهد ماند؟ آیا آب این سد، که قرار است کام تشنگانی در دوردست را سیراب کند، خودِ آنان را تشنهتر نخواهد کرد؟
در میان درختان، صدای مردی بلند میشود که میگوید: «این خاکها فقط زمین نیستند؛ اینجا پدرانمان را دفن کردهایم. این خاک حافظه ماست.» دیگری میگوید: «ما میخواهیم زندگیمان ادامه پیدا کند، نه آنکه با یک پروژه نیمهکاره، آیندهمان را ببازیم.» و آن پیرمردی که با چفیهاش روی تختهسنگی نشسته، تنها میگوید: «دولت اگر ما را نخواهد بشنود، به کی پناه ببریم؟»
تنگسرخ فقط یک نقطه روی نقشه نیست. تنگسرخ تکهای از حافظه زاگرس است. صدای پای روستاییست که از دل تاریخ آمده و میخواهد بماند. اگر این صدا شنیده نشود، اگر این خانهها بیصدا زیر آب بروند، چیزی فراتر از سنگ و چوب از بین خواهد رفت: اعتماد. اعتماد به وعدهها، به قانون، به عدالت.
مردم تنگسرخ اعلام کردهاند تا تحقق کامل حقوقشان، عقب نمینشینند. آنها آرام، صبور و مصمماند. به بزرگانشان اعتماد دارند. به نمایندگانشان امیدوارند. اما بیش از همه، به صدای بلند حق، که اگر شنیده شود، میتواند جلوی غرق شدن یک منطقه را در موجی از فراموشی بگیرد.
و این آغاز راهیست که اگر مسئولان با گوش شنوا و چشم باز نگاه کنند، شاید هنوز بتوان میان توسعه و مردم، میان آب و زندگی، تعادلی برقرار کرد. شاید هنوز بتوان بلوطها را نجات داد، مسیر کوچ را حفظ کرد، و لبخند را بر لب کودکی نشاند که در تنگسرخ به دنیا آمده و دلش میخواهد همانجا بزرگ شود.