نیما نوربخش: صبحها دیگر شبیه گذشته آغاز نمیشود. قیمتها زودتر از مردم بیدار شدهاند. نان، شیر، تخممرغ، گوشت، اجارهخانه، دارو؛ همه چیز گرانتر از دیروز است، بیآنکه درآمدی بالا رفته باشد. آنچه امروز در اقتصاد ایران جریان دارد، دیگر گرانی به معنای کلاسیک آن نیست؛ این یک فروپاشی تدریجی اما پیوسته قدرت خرید است؛ فروپاشیای که بیصدا، اما عمیق، طبقه متوسط را میبلعد و اکثریت جامعه را به مرز بقا میرساند. طبق برآوردهای رسمی و غیررسمی، خط فقر از ۵۵ میلیون تومان عبور کرده، در حالی که حقوق متوسط یک کارگر یا کارمند حدود ۱۵ میلیون تومان است. این شکاف، فقط یک عدد نیست؛ شکاف میان زندگی و دوام آوردن است.
تورم؛ عددی روی کاغذ، زخمی روی سفره
به گزارش «نقش اقتصاد»، آمارهای مرکز آمار ایران تصویر روشنی از عمق بحران میدهد. تورم نقطهبهنقطه به بیش از ۵۲ درصد رسیده و تورم خوراکیها از ۷۰ درصد عبور کرده است. اما آنچه در جداول رسمی دیده میشود، تنها سایهای از واقعیت است. واقعیت، در سفرههایی است که کوچکتر شدهاند، در پروتئینی که از رژیم غذایی حذف شده و در خانوادههایی که هزینه خوراک، بیش از ۳۰ تا ۴۰ درصد درآمدشان را میبلعد. خوراکیها، پیشران اصلی تورم شدهاند؛ همان بخشی که بیشترین وزن را در سبد دهکهای پایین دارد. این یعنی تورم در ایران نهتنها بالا بلکه نابرابر شده است. دهکهای پایین، بیش از دیگران زیر بار گرانی خرد میشوند، بیآنکه ابزار جبران داشته باشند.
حقوقبگیران؛ بازندگان قطعی بازی تورم
در این میان، حقوقبگیران قربانیان اصلیاند. افزایش ۲۰ درصدی حقوق در اقتصادی با تورم بالای ۴۰ درصد، به معنای کاهش مستقیم قدرت خرید است. یک فعال کارگری میگوید: «حداقل دستمزد روزانه حتی پول نیم کیلو گوشت هم نیست.» این جمله، شاید تلخترین خلاصه وضعیت امروز باشد. سرکوب مزدیِ چندساله باعث شده بسیاری از اقلام از سبد معیشت کارگران حذف شود؛ ابتدا تفریح، بعد پوشاک، سپس آموزش و حالا مواد غذایی ضروری. کارگرانی که با دو شیفت کار هم نمیتوانند حداقل نیازهای زندگی را تأمین کنند، در حال پرداخت هزینه سیاستهایی هستند که هیچ نقشی در شکلگیریشان نداشتهاند.
دلار؛ از ابزار معامله تا معیار زندگی
افزایش نرخ ارز، دیگر یک شوک مقطعی نیست. دلار از مرزهای روانی گذشته و به لنگر ذهنی اقتصاد تبدیل شده است. قیمت مسکن، خودرو، اجاره، خدمات و حتی کالاهای داخلی، با منطق دلاری تعیین میشود، در حالی که دستمزدها همچنان ریالی است. این شکاف، همان نقطه خطرناکی است که اقتصاددانان از آن به عنوان مرحله پیشرفته بیثباتی پولی یاد میکنند. ترسناکتر از خودِ عدد دلار، عادت جامعه به بدتر شدن اوضاع است. دیگر افزایش چند هزار تومانی ارز، شوک ایجاد نمیکند. بحران عادی شده و این عادیسازی، آخرین سرمایه سیاستگذار یعنی «اعتماد» را فرسوده است.
بازار رهاشده؛ از گرانی تا کمفروشی
در چنین فضایی، بازار نه تنظیم شده، نه نظارتشده؛ رها شده است. قیمتها گاهی در یک روز چند بار تغییر میکند. ارز ترجیحی که قرار بود سپر معیشت باشد، به منبع رانت تبدیل شده و گزارشها از احتکار گسترده کالاهای وارداتی حکایت دارد. در کنار گرانی، پدیده کمفروشی بهطور گسترده رواج یافته است؛ کالاها کوچکتر شدهاند، کیفیت کاهش یافته، اما قیمتها ثابت یا حتی بالاتر رفتهاند. این «دزدی خاموش» از سفره مردم، نتیجه نبود نظارت مؤثر و بیپاسخ ماندن تخلفات آشکار است. وقتی قانون خواب است، تخلف صرفه اقتصادی پیدا میکند.
طبقه متوسط؛ ستون در حال فروپاشی
شاید خطرناکترین پیامد این وضعیت، فروپاشی طبقه متوسط باشد؛ طبقهای که همواره ستون ثبات اجتماعی و موتور توسعه بوده است. امروز این طبقه، نه توان پسانداز دارد، نه امکان سرمایهگذاری و نه چشماندازی برای آینده. اجارهنشینی دائمی، حذف آموزش باکیفیت، عقبنشینی از درمان مناسب و ناامنی روانی، ویژگیهای جدید زندگی طبقهای است که زمانی «متوسط» نامیده میشد. کارشناسان هشدار میدهند که این روند، به تغییر ساختار طبقاتی جامعه منجر شده و جمعیت فقیر کشور به بیش از ۶۵ درصد رسیده است. این فقط یک بحران اقتصادی نیست؛ زنگ خطری برای انسجام اجتماعی و سرمایه انسانی کشور است.
سیاستهای حمایتی؛ مُسکنهایی بیاثر
به گزارش «نقش اقتصاد»، یارانه ۳۰۰ یا ۴۰۰ هزار تومانی و کالابرگهای محدود، در برابر موج گرانی، چیزی جز مُسکن نیست. این حمایتها نه سبد غذایی را پر میکند و نه امنیت معیشتی میسازد. فاصله میان سیاستهای اعلامی و واقعیت زندگی مردم، آنقدر زیاد شده که حتی وعدهها هم دیگر اثر روانی ندارند. مسئله اصلی، نبود یک نقشه راه روشن است؛ سیاستهای مقطعی، تصمیمات دیرهنگام و فقدان شفافیت، انتظارات تورمی را تشدید کرده و بازار را به آیندههراسی مزمن دچار کرده است.
گرانی و فروپاشی اخلاق اقتصادی
یکی از پیامدهای کمتر دیدهشده اما بسیار خطرناک بحران معیشتی، فروپاشی تدریجی اخلاق اقتصادی در جامعه است. در شرایطی که تورم مزمن و کاهش قدرت خرید، زندگی روزمره را به میدان جنگ بقا تبدیل کرده، مرز میان «تخلف» و «تلاش برای زنده ماندن» در ذهن بخشی از فعالان بازار کمرنگ شده است. کمفروشی، احتکار، گرانفروشی و حتی فروش ندادن کالا با هدف سود بیشتر در آینده، دیگر پدیدههایی استثنایی نیستند؛ بلکه به رفتارهای رایج بدل شدهاند. وقتی فروشنده نمیداند فردا کالا را با چه قیمتی باید جایگزین کند، ترجیح میدهد نفروشد یا قیمت را بر اساس بدترین سناریو تعیین کند. این رفتار اگرچه از منظر فردی قابل فهم است، اما در سطح کلان، به تشدید بیثباتی و افزایش بیشتر قیمتها منجر میشود. در واقع، اقتصاد ایران وارد چرخهای معیوب شده است که در آن نااطمینانی، خود به عامل گرانی تبدیل میشود. در این میان، ضعف نظارت و بیتصمیمی سیاستگذار، این پیام را به بازار مخابره کرده که «تخلف هزینهای ندارد». ارز ترجیحی که قرار بود سپر حمایتی سفره مردم باشد، به دلیل نبود شفافیت و نظارت، به ابزاری برای رانت و احتکار تبدیل شده است. وقتی گزارش میشود بخش بزرگی از کالاهای واردشده با ارز یارانهای به بازار نمیرسد یا با قیمت آزاد فروخته میشود، این فقط یک خطای اجرایی نیست؛ نشانه فروپاشی سازوکار اعتماد میان دولت، بازار و جامعه است.
ریشهها: از کسری بودجه تا بیاعتمادی
ریشه این فروپاشی را باید در کسری بودجه مزمن، تأمین مالی تورمزا، رشد بیضابطه نقدینگی، ناترازی انرژی، تحریمها و مهمتر از همه، فرسایش اعتماد عمومی جستوجو کرد. دولتها سالهاست سادهترین راه را انتخاب کردهاند: چاپ پول. نتیجه، تورمی است که بهمثابه مالیات پنهان، مستقیم از جیب مردم برداشت میشود. بدون اصلاحات ساختاری در بودجه، نظام بانکی، سیاست ارزی و بدون گشایش در سیاست خارجی، مهار این چرخه ممکن نیست. تجربه نشان داده که تعزیرات و قیمتگذاری دستوری، نهتنها مؤثر نیست، بلکه رانت و فساد را تشدید میکند.
اقتصاد فرسوده، جامعه فرسودهتر
گرانی فقط نان را گران نکرده؛ اعصاب را فرسوده، امید را تبخیر و اعتماد را زخمی کرده است. جامعهای که نتواند برای فردای خود برنامهریزی کند، بهتدریج دچار فرسایش روانی میشود. حذف پروتئین از سفره امروز، بیماری فرداست؛ حذف آموزش، بحران نیروی انسانی آینده است. امنیت ملی در دنیای امروز، از مسیر اقتصاد پایدار میگذرد. نادیده گرفتن فریاد بیصدای سفرههای خالی، خطایی راهبردی است که هزینه آن، دیر یا زود، در حوزههای اجتماعی و سیاسی نمایان خواهد شد.
پایان یک توهم
به گزارش «نقش اقتصاد»، دیگر نمیتوان با واژهها بازی کرد. آنچه امروز در جریان است، «گرانی» نیست؛ سقوط واقعی قدرت خرید است. سقوطی که اگر مهار نشود، نهتنها اقتصاد بلکه بنیانهای اعتماد و ثبات جامعه را فرسودهتر خواهد کرد. زمان اصلاحات قطرهچکانی گذشته است. اقتصاد ایران نیازمند تصمیمهای سخت، شفافیت، پاسخگویی و بازسازی اعتماد است؛ وگرنه اعداد بزرگتر میشوند و واکنشها کوچکتر؛ نشانهای خطرناک از عمیقتر شدن بحران. فروپاشی قدرت خرید، نه یک مفهوم انتزاعی، بلکه واقعیتی است که در سفرههای کوچکشده، بدنهای فرسوده و امیدهای تحلیلرفته بازتاب یافته است. اگر سیاستگذار همچنان به مُسکنهای کوتاهمدت بسنده کند و از جراحیهای واقعی در بودجه، نظام بانکی، سیاست ارزی و روابط خارجی پرهیز کند، این روند نهتنها متوقف نخواهد شد، بلکه عمیقتر میشود. جامعهای که به «بد بودن دائمی» عادت کند، دیگر به بهبود هم باور نخواهد داشت و این خطرناکترین نقطه یک بحران اقتصادی است. گرانی امروز، فقط عدد نیست؛ علامت هشدار یک فروپاشی تدریجی است که اگر جدی گرفته نشود، فردا هزینهای بهمراتب سنگینتر بر کشور تحمیل خواهد کرد.




