سعید قصابیان کارشناس اقتصادی: غرب سیاسی شامل ایالات متحده و اروپای غربی پس از پیروزی بر نازیها در دهه چهل و توفیق بسته نجات مارشال برای اروپای جنگ زده در دهههای پنجاه و شصت و پیروزی بر سوسیالیزم و بلوک شرق در دهه نود احساس قدرت و اعتماد بنفس زیادی کرد. برخی اندیشمندان غربی به این توهم گرفتار شدند که نظام لیبرال دمکراسی برترین نوع حاکمیت در جهان است و ضامن سعادت و پیشرفت بشریت. این انگاره توسط فرانسیس فوکویاما1 در 1989 (مصادف با شکست دیوار برلین) تئوریزه و چند سال بعد در قالب یک کتاب منتشر شد. فوکویاما برآمدن لیبرال دمکراسی را پایان تاریخ میداند؛ بدین معنا که پس از لیبرال دمکراسی نظام بهتری برای حکمرانی متصور نیست.
نظام حکمرانی لیبرال دمکراسی یک پیوست اقتصادی بنام ” اقتصاد بازار” هم دارد که نقش مهمی در حقانیت بخشیدن و پذیرش عام نظریه سیاسی لیبرال دمکراسی داشته. در این نظریه، سعادت بشرعلاوه بر گردن گذاشتن به لیبرال دمکراسی سیاسی در گرو پیروی از اقتصاد بازار هم هست. شاهد فوکویاما برای اثبات برتری نظام لیبرال دمکراسی، موفقیتهای غیر قابل انکار اقتصادی و سیاسی و نظامی آن بود.
در این هشتاد سال پس از جنگ دوم، ایالات متحده سودای رهبری “جهان آزاد” را دارد تا به تعبیر خودش روبروی توتالیتاریسم بایستد و مردم جهان را به آزادی و رفاه برساند و سبک زندگی آمریکایی (American life style) را به کرسی بنشاند. پروپاگان کردند که هر کشوری که در زیر چتر لیبرال دمکراسی بیاید از مزایای رفاه ناشی از اقتصاد آزاد بهره مند میشود و توتالیتاریسم ثمرهای جز فقر و فلاکت ندارد. اما در عمل مشاهده کردیم که بسیاری از متحدان سیاسی امریکا بدون آنکه اصول لیبرال دمکراسی و اقتصاد آزاد را بپذیرند زیر چتر حمایت آن قرار گرفتند؛ شیخ نشین های حاشیه خلیج فارس، شیلیِ پینوشه، رژیم آپارتاید در افریقای جنوبی، مصرِ سادات و حُسنی مبارک و عبدالفتاح سی سی و ایرانِ محمدرضا شاه. هر که با سیاستهای دولت امریکا همراه است به جهان آزاد تعلق دارد و غیر از آن برچسب توتالیتر و تمامیت خواه و دیکتاتور میخورند. هیئت حاکمه امریکا اگر نتواند به شیوه سیاسی، تلاش میکند به روش نظامی و به ضرب و زور موشک و بمب نظام لیبرال دمکراسی را در حلقوم کشورهای دیگر مانند افغانستان وعراق فرو کند. عموماً سهم جنوب جهانی از لیبرال دمکراسی بمب و موشک و کودتا بوده است.
امریکا و اروپا به اتکای قدرت اقتصادیشان تئوری جهانی شدن2 را دنبال کردند و بعد از چند دهه تلاش و پیگیری و چند بار تغییر شکل و تغییر نام، سازمان تجارت جهانی3 را بنا گذاشتند؛ سازمانی برای توسعه و تسهیل تجارت جهانی. بدیهی ست که بیشترین منفعت از این نظام عاید کارخانجات امریکا و اروپا میشد که بیش از همه تولید و صادرات داشتند و از طریق تقویت زنجیره تأمین جهانی میتوانستند سرعت فرایند تولید و صادرات را بیشتر کنند. شمال جهانی تولید کننده بود و جنوب جهانی تأمین کننده موارد خام و قطعات نیمه ساخته. مأموریت دیگری که برای جنوب جهانی تعریف شد تأمین نیروی کار یدی و فکری برای ماشین عظیم تولیدی غرب بود. پذیرش مهاجرین افریقائی در فرانسه و جذب و هضم تعداد زیادی مهاجر ترک و اروپای شرقی در اقتصاد آلمان و روی خوش خانم مرکل به آوارگان سوری و همچنین جذب نخبگان کشورهای جنوب در دانشگاهها و مراکز تحقیقاتی امریکا نمونه آنست.
نظام لیبرال دمکراسی یک ضامن امنیت هم لازم داشت که در قالب پیمان ناتو متجلی شد و بعد از فروپاشی پیمان ورشو در عرصه نظامی یکه تاز است.
دوران جیک جیک مستون نظام لیبرال دمکراسی در قرن جدید با چند تهدید مواجه شده و عقب نشینی کرد: اولین تهدید چین است. بر خلاف تبلیغات چند دههای روشنفکران غربی مبنی بر اینکه تنها راه سعادت و رفاه بشر آویختن به ریسمان لیبرال دمکراسی ست، جهان شاهد بود که چین با نظامی که با معیارهای غربی یک نظام کاملاً توتالیتر است به توفیقات اقتصادی بزرگی دست یافت و با ثبت رشدهای اقتصادی شگفت انگیز، خود را به دومین قدرت در جهان تبدیل کرد. مشکل غرب با چین تنها بزرگی اقتصاد آن نیست؛ مشکل بزرگتر آنست که چین الگوئی برای توسعه را به جهان معرفی کرده که از لیبرال دمکراسی عبور نمیکند. ظهور چنین چینی تئوری فوکویاما را کاملاً بی اعتبار کرد.
تهدید بعدی آن بود که شرکای امریکا در اروپا کم کم متوجه شدند که سهم آنها از خوان جهانی شدن رو به کاهش است و چندان دندان گیر نیست و لذا از جهانی شدن رو برگرداندند. مخالفت با جهانی شدن در گرایش اروپا به راست متجلی شد. احزاب راست افراطی کم کم در اروپا مورد اقبال قرار گرفتند و هر بار بیش از دفعه قبل رأی میآورند؛ در این مورد به نتیجه انتخابات اخیر در هلند و اتریش و فرانسه رجوع کنید. راست افراطی در اروپا در نقطه مقابل جهانی شدن و مهاجر پذیری قرار دارد و سهم بیشتری برای اقتصاد بومی در مقابل پیوستن به زنجیره تأمین جهانی قائل است. حالا که اقتصاد بومی موجه است چرا باید کارگر آلمانی و فرانسوی و هلندی پشت در کارخانه بماند و کارگران تُرک و افریقائی و رومانیائی جای آنها را بگیرند؟ رسانههای غربی این روزها مأموریت دارند که معضل مهاجرت غیر قانونی از آسیا و افریقا به اروپا در حوزه مدیترانه را برجسته کنند. اقتصاد آزاد، هر قدر هم که به لحاظ تئوریک قابلیتهای زیادی برای خلق ثروت دارد، قادر نبود برای همه این گروهها شغل و رفاه تأمین کند چرا که سهم بزرگی از منفعت و اشتغال به آن طرف اقیانوس اطلس منتقل شده بود و بخش بزرگ دیگری به چین و دست اروپا بیش از پیش از بازار جهانی کوتاه شد. امروز اروپا نمیتواند با دو اقتصاد بزرگ جهان و اخیراً هند رقابت کند و از لحاظ امنیتی هم محتاج امریکاست. مشاهده میکنیم که با تغییر موضع امریکا در قبال جنگ اکراین، اروپا در دفاع از اکراین کاملاً مستأصل است.
چرخش به راست در اروپا محصول عدم کفایت نظام اقتصاد آزاد در تأمین رفاه اروپائیان است، هر قدر هم که به لحاظ تئوریک قابلیتهای زیادی برای خلق ثروت داشته باشد. دیگ جهانی شدن حالا برای اروپائیان کمتر میجوشد.
تهدید سوم، توسعه دامنه شکست اقتصاد بازار به امریکا است. بحران مالی سال 2008 یک تلنگر بود. رهبر اقتصاد آزاد کم کم به این جمع بندی رسیده که توان کشیدن بار شکست خوردگان این نظام در گوشه و کنار جهان را ندارد و مدعی ست که دیگر کشورها دارند از این ابر قدرت سوء استفاده میکنند و آنرا سر کیسه میکنند و لذا بر خلاف رویه جهانی سازی، حمایت از صنایع داخلی را اولویت داده و تصمیم گرفته منافع ملی را به اتحادها و ائتلافهای بینالمللی ترجیح بدهد. ترامپ در دوم آوریل و به مناسبت اعمال تعرفههای همه شمول، آنرا آغاز عصر طلائی امریکا خواند. بالا آمدن ترامپ و همفرانش در امریکا تصادفی نیست و ترامپیسم حالا دیگر متکی به شخص او نیست و هواداران زیادی در هیئت حاکمه و عوام امریکا دارد. شعار پوپولیستی بازگرداندن امریکا به عظمت گذشته (Make America great again) هر چند میتواند توخالی باشد اما حاکی از حسرت امریکائیان بخاطر فاصله گرفتن از قَدَر قدرتی گذشته است. درون گرائی اقتصادی در قالب شعاراول امریکا (America first)، انعکاس یاس نخبگان امریکائی از پیگیری جهانی شدن و انزوا طلبی است. آنها هم حس میکنند که دیگ جهانی شدن برای آنها مثل سابق قُل نمیزند و امروز این نظام برای آنها هم آورده مورد انتظار را ندارد. حالا که کفگیر اقتصاد لیبرال و ایده جهانی شدن به ته دیگ خورده است بگذار سر سگ در آن بجوشد. مقاومت در برابر مهاجرت به امریکا و دیوار کشی در مرز به شدت توسط دولت ترامپ پیگیری میشود به بهانه امنیت و به بهانه قاچاق مواد مخدر و شاید هم به قصد باج گیری از مکزیک و کانادا. ترامپ چند بار اذعان کرده که ایجاد شغل برای کارگران ذغال سنگ را به همکاریهای بین المللی ترجیح میدهد و قصد دارد تولید برق از زغال سنگ را احیا کند و تولید نفت امریکا را افزایش دهد و برای شعارهای زیست محیطی و کاهش کربن تره هم خورد نمیکند. او پس از خروج از پیمان پاریس در پی تَرک سازمان تجارت جهانی است که طبعاً به معنای تعطیلی این سازمان و مرگ مغزی جهانی شدن اقتصاد است. حمایت ونس معاون رئیس جمهور امریکا و ایلان ماسک از راست گرایان اروپا و از جمله اعتراض او به محکومیت قضایی مارین لوپن نشان دهنده جهت گیری مشترک راست گرائی و محافظه کاری در دو طرف اقیانوس اطلس است.
ترامپ همچنین حاضر نیست بیش از این، بار دفاع از همپیمانان خود در “جهان آزاد” را بدوش بکشد حتی اگر با تهدید بزرگی بنام روسیه مواجه باشند و حتی اگر یک هم پیمان ضعیفتر (اکراین) این وسط قربانی بشود. همپیمانان اروپائی علناً می گویند که امریکا دیگر قابل اعتماد نیست و باید خرجشان را از امریکا سوا کنند و باید اقتصادشان را در مواجهه با ایالات متحده و چین و امنیتشان را در مواجهه با روسیه مستقلاً مدیریت کنند. افزایش بودجه نظامی بار سنگینی بر اقتصاد اروپاست که پس از کرونا و پس از جنگ اکراین بسیار شکننده شده است. تعرفههای امریکا بر واردات از اروپا و مقابله به مثل اروپا هم قوز بالای قوز است. ترامپ کاهش هزینههای دولت در داخل و خارج را بقوت پیگیری میکند تا در اقتصاد و تجارتش موازنه برقرار کند. او دیگر حاضر نیست برای دفاع از اروپا هزینه کند و در داخل حتی به کارمندان مازاد دولت هم رحم نمیکند. از افغانستان خواسته سلاحهای باقیمانده در آن کشور را پس بدهند و بجای توسعه همکاری بین المللی، برای کانال پاناما و گرینلند و اکراین دندان تیز کرده تا با قلدری منابع زیر زمینی و رو زمینی آنها را مال خود کند و از همه مهمتر افزایش تعرفهها و جنگ تجاری. بعید است که ترامپ و همفکرانش از تأثیر افزایش تعرفهها بر تورم داخلی و کاهش رشد اقتصادی و تاثیرات منفی آن بر اقتصاد جهانی و همینطور خشم و بی اعتمادی شرکای قدیمی بی خبر باشند اما حالا آشکار است که اولویتهای دولت امریکا مدتهاست که تغییر کرده است. آنها بدنبال تقویت اقتصاد هستند و کسب آمادگی برای سر شاخ شدن با چین. ترامپ عجله دارد که مسائل خرد و ریزی که دست و پایش را بسته را سریعاً حل کند و برود سراغ تهدید اصلی. او وقتی برای اشک ریختن برای اکراین و چک و چانه زدن با برنامه هستهای ایران و مدارا با فلسطینیان را ندارد. او ترجیح میدهد در جنگ اکراین و همین طور در جنگ غزه، طرف قویتر را بگیرد و پیروزی او را تسهیل کند و غائله را هر چه سریعتر ختم کند. به همین دلیل امتیازات زیادی به مسکو میدهد و دست اسرائیل را برای کشتار در غزه باز گذاشته است.
چین یک تهدید جدی ست. این توانائی را دارد که قَدَر قدرتی امریکا را به چالش بکشد. نگاهی به حجم تجارت چین و تولید ناخالص داخلی این کشور این گزاره را تأیید میکند. امریکائیان تا حالا فکر میکردند در تکنولوژی دست بالا را دارند و تصور میکنند که با ممنوعیت صادرات تکنولوژی پیشرفته میتوانند چین را متوقف کنند. می دانیم که اکثر شرکت برتر تکنولوژی (اپل، گوگل، متا، مایکروسافت، اینویدیا، آمازون، اوپن اِی آی و…) در امریکا ثبت شدهاند و امریکا قطب خلاقیت و نو آوری و صدور تکنولوژی است در حالی که چین بعنوان بزرگترین کارخانه تولیدی جهان شناخته میشود. چاقوی تحریم و ممنوعیت مدتهاست که بُرندگی خود را از دست داده است. دیدیم که چین با وجود این همه رقیب قَدر و با وجود همه این تحریمها توانست سیستم هوش مصنوعی خود را عرضه کند. غرب مسابقه تولید خودرو برقی و تولید باتری و فراوری عناصر کمیاب خاکی را نیز به چین باخته. چین در پایان سال 2024 بزرگترین صادر کننده خودرو بوده و امریکا بعد از ژاپن و آلمان به رده چهارم پرتاب شده است. ادعای مالکیت ترامپ بر کانال پاناما بیش از همه ناشی از نگرانی او از نفوذ چین بر دولت پاناما زیر گوش امریکا است.
چین همچنین قدرت نظامی خود در هوا و دریا را به شدت تقویت کرده است تا بتواند در مناقشه تایوان و در سایر نقاط چنگ و دندان نشان بدهد و کم نیاورد. البته چنگ و دندان نشان دادن الزاماً به معنای جنگ نیست چرا که جنگ چه از نوع نظامی و چه از نوع تجاری به نفع هیچ کدام نیست. امریکا هنوز اهرم “دلار ” را برای فشار آوردن بر چین و دیگران در آستین دارد.
جمع بندی
با توجه به واقعیتهای امروز و افول نظام لیبرال دمکراسی، نظریه ” پایان تاریخ ” فوکویاما اعتبار خود را از دست داده است.
تاریخ پایان ندارد و بشریت همواره در حال ابتکار است و همواره میتواند نظام حکمرانی بهتری خلق کند.
افول نظام لیبرال دمکرات ناشی از آنست که دیگ این نظام همچون گذشته برای مدعیان آن منفعت به همراه نیاورد و آنها ترجیح میدهند که سر سگ در آن بجوشد.
افول نظام لیبرال دمکراسی به معنای نظم جدید جهانی است. در نظام جدید، همکاری بین المللی و توسعه تجارت و کاهش تعرفهها به حاشیه میرود و بر غرور ملی، استقلال، خودکفایی اقتصادی، حمایت گری و درون گرائی و البته تقویت ارتش ملی تاکید میشود.
نخبگان ایرانی باید از پیروی لیبرال دمکراسی دست بردارند و به دنبال یک نظام حکمرانی ایرانی و یک اقتصاد ایرانی باشند.
در نظام جدید، این افسانه که با توسعه تجارت میشود از جنگ جلوگیری کرد رنگ باخته؛ کما اینکه درهم تنیدگی شدید اقتصاد روسیه و اکراین نتوانست مانع جنگ بشود و درهم تنیدگی شدید اقتصاد کانادا وامریکا مانع ادعای ارضی ترامپ بر کانادا نیست.
امریکای ترامپ و نظم جهانی با نظم پیشین تفاوت زیادی کرده و با درک درست از این نظم جدید میتوان تهدید ترامپ را به فرصت تبدیل کرد.