جواد حیران نیا تحلیلگر منطقه خاورمیانه
ایران مراقب شیطنت ها باشد
در خصوص اعتراضات گسترده جهاني عليه جنايات اسرائيل در غزه با وجود حمايت دولتهاي غربي و به ويژه آمريکا از رژيم صهيونيستي معتقدم دليل اصلي اين حمايتها شکلگيري اسرائيل در اين منطقه است که براساس منافع آمريکا و کشورهايي که از او حمايت کردند مثل انگليس (که در قالب اعلاميه بالفور به نوعي به […]
در خصوص اعتراضات گسترده جهاني عليه جنايات اسرائيل در غزه با وجود حمايت دولتهاي غربي و به ويژه آمريکا از رژيم صهيونيستي معتقدم دليل اصلي اين حمايتها شکلگيري اسرائيل در اين منطقه است که براساس منافع آمريکا و کشورهايي که از او حمايت کردند مثل انگليس (که در قالب اعلاميه بالفور به نوعي به آن وطن يهود اعتبار و رسميت داد) مربوط ميشود. براساس منابع خود آمريکاييها، زماني که در اوايل قرن ۲۰ يا اواخر قرن ۱۹ سازمان جهاني صهيونيسم فعاليتهاي خود را جديتر ادامه ميداد، آمريکاييها يکي از حاميان اصلي اين سازمان بودند و در به وجود آوردن اسرائيل نقش بسيار مهمي براي اهداف استعماري که در منطقه داشتند، ايفا کردند.
مهمترين عوامل آن حمايت، موجوديتي است که ميخواستند در بين کشورهاي عربي که سرشار از نفت و انرژي هستند به وجود بيايد و به عنوان يک مؤلفهاي عليه رقباي خودشان بتوانند در آن منطقه به آن متکي باشند. از زماني هم که اسرائيل به وجود ميآيد به عنوان اولين کشورها آن را به رسميت ميشناسند و از آن حمايتهاي سياسي، اقتصادي و نظامي خيلي جدي ميکنند تا بتوانند آن را حفظ کنند. حتي در جنگهاي مختلف مثلاً در جنگ يوم کيپور که حمله پيشگيرانه به اسرائيل صورت گرفت، اينجا هم سوريه و مصر حملات پيشگيرانهاي انجام دادند و اسرائيل در وضعيت بغرنجي قرار گرفته بود و در آنجا هم با حمايت آمريکا بود توانست از اين مخمصه خارج شود که در دفتر خاطرات گلدن ماير آمده است که چطور اسرائيل با ايجاد توهم در طرف آمريکايي و ايجاد اين موضوع که بقاي اسرائيل به خطر افتاده، توانست طرف آمريکايي را وارد جنگ کند. در واقع يکي از ارکان اصلي و حامي اصلي اسرائيل، آمريکا است که همواره قطعنامههايي که در شوراي امنيت عليه اسرائيل بوده را وتو کرده و در عدماجماع عليه اسرائيل هميشه نقش محوري و کانوني داشته و حتي کشورهايي که ميخواستند به نوعي اسرائيل را تنبيه کنند، تحت فشار گذاشته و از طريق کانالهاي سياسي، حقوق و مالي به آنها فشار وارد کرده است. گزارشگري به نام ريچارد فالک که اصالتاً هم آمريکايي است و گزارشگر ويژه حقوق بشر فلسطين بود براي اولين بار واژه آپارتايد را براي اسرائيل به کار برده بود و در اسناد سازمان ملل منتشر شده بود آمريکاييها انقدر او و سازمان ملل را تحت فشار گذاشتند که اين اصطلاح را حذف کردند.
حمايتهاي آمريکا تا اين حد بوده که حتي از کوچکترين مسألهاي که به ضرر اسرائيل باشد کوتاه نيامده حتي سازمان ملل را تحتفشار ميگذارند که از صحبتهاي خودشان برگردند. نمونه اخير آن صحبتهايي بود که آقاي گوترش درخصوص ظلم تاريخي که به مردم فلسطين شده مطرح کردند و واکنش حماس را واکنشي به ظلم و اشغالگري دانست. اما آنقدر به او فشار آوردند که در نهايت حرف خود را پس گرفت و به نوعي حرفش را برعکس کرد. اين حمايتها و تحتفشار گذاشتنها از سمت آمريکا هميشه بوده و در مقوله اخير هم چون حماس را يک گروه تروريستي ميدانند و حمله از طرف يک گروه تروريستي طبق اصل ۵۱ منشور که دفاع مشروع را مجاز ميکند، قائل هستند که اسرائيل دفاع مشروع انجام ميدهد و با رسانههايشان سعي ميکنند اين تفکر را جا بيندازند. اما کثرت رسانههاي بينالمللي و شبکههاي اجتماعي که در صحنه وجود دارند مثل خبرنگاران شبکه الجزيره يا رسانههايي که منصفانه جنگ را پوشش ميدهند، باعث شده که افکار عمومي جهان ديگر مثل سابق هرآنچه را که گفته ميشود، توسط جريان اصلي رسانهاي باور نکند و فشار افکار عمومي هم در واقع به عنوان يکي مولفههاي تعيينکننده جنگ مطرح شده است.
رفتار آمريکاييها در زماني که جنگ و حمله حماس شروع شد و تماسهاي اوليهاي که بايدن با نتانياهو داشت نشان ميدهد، صحبت از خويشتنداري و توقف جنگ نبود؛ چراکه آنها ميدانند اسرائيل بايد جنگ را به يک جايي برساند که بتواند بگويد موازنه وحشت ايجاد کرده يا تناسبي در واکنش او به حماس وجود داشته و موضوع موازنه وحشت را هم توانسته ايجاد کند که براي موارد آتي بتواند ايجاد بازدارندگي کند. اين موارد فاکتوري است که اسرائيل در اين شرايط حاضر خواهد بود آتشبس را بپذيرد. ولي تفسيري که آنها دارند با تفسيري که آمريکاييها دارند يک مقدار متفاوت است. آمريکاييها معتقدند که حتي اگر هدف اسرائيل از بين بردن حماس است اين يک امر زمانبر خواهد بود. يعني با يک عمليات نظامي زميني فراگير آن هدف محقق نميشود چه بسا عواقب آن براي اسرائيل قابل پيشبيني نباشد و تلفات نظامي بيشتري را هم به اسرائيل تحميل کند و در اهدافي که در سر دارد، نتواند موفق باشد.
تفاوت ديدگاه آمريکا و اسرائيل در اين است وگرنه در مورد اينکه حماس در غزه از بين برود و توان رزمياش را از دست بدهد، هم نظر هستند و صحبتهايي مطرح است که تشکيلات خودگردان را فعال کنند و کنترل زمام دست تشکيلات بيفتد. مسأله ديگر بحث گروگانها بود که در اختيار حماس است و در محاسبات حماس هم شايد به عنوان يک عامل بازدارنده، تصور ميشد که مطرح بود که ميتواند جلوي حملات اسرائيل را بگيرد اما اسرائيليها نشان دادند به آن مسأله هم بيتوجه هستند و عمليات زمينيشان را به صورت محدود شروع کردند و به نظر ميرسد به شکل گام به گام و محدود ادامه پيدا خواهد کرد.به هرحال ورود ايران به اين جنگ در اصل ميتواند خسارات زيادي به همراه داشته باشد. خسارات اقتصادي و تحولات منطقهاي که شکل گرفته، چه در بحث تفاهم با آمريکا و چه در بحث عاديسازي با کشورهاي عربي و فضاي منطقهاي که حاکم شده، با ورود ايران به جنگ مختل ميشود. کما اينکه با شروع جنگ، طرف آمريکايي ادعا کرد که پول بلوکه شده ايران که در قطر است کماکان بلوکه شده و حتي يک سنت آن هم خرج نشده است. حتي صحبت از اين بود که اين پول مجدد بلوکه شود. در واقع با ورود مستقيم ايران به جنگ اين تفاهم نيم بندي که به وجود آمده بود به هم خواهد خورد و در واقع با چشمانداز نامعلوم شروع گفتوگوهاي منجر به مذاکرات هستهاي، شرايط بيثباتي را در منطقه حاکم ميکند. ضمن اينکه چشمانداز رفع تحريمها و شروع مذاکرات هستهاي که ميتواند گشايشي باشد براي بحث رفع تحريمها، اين هم در يک آينده نامعلومي قرار ميگيرد و درحالحاضر هم ايران خواهان اين نيست که وارد يک جنگ مستقيم شود. تلاشهاي ايران و پيامهايي هم که از سوي رهبري در ابتداي جنگ مطرح شد، ناظر بر اين مسأله بود و به نظر نميرسد که جنگ فراگير تأمينکننده منافع ايران و متحدانش در منطقه باشد. براي همين است که در حال حاضر تأکيد به مذاکره و توقف جنگ از طرف ايران و از طرف حماس وجود دارد ولي تا زماني که اسرائيل به يک دستاوردي که بتواند در داخل جامعه اسرائيل نسبت به مخالفين خود و نسبت به محور مقاومت کسب کند، اين جنگ ادامه پيدا ميکند و اين به معناي اين نيست که تلاشهاي ايران براي رسيدن به آتشبس بايد متوقف شود، منظور اين است که ايران بايد سعي کند تا حد ممکن از وارد شدن به معرکهاي که گاها با شيطنتهاي طرفهاي ديگر به آن کشيده ميشود پرهيز کند.