درس هفتم: افزایش قیمت بنزین

0
25

سعید قصابیان کارشناس اقتصادی: علینقی عالیخانی (98-1307) وزیر اقتصاد ایران   در فاصله سالهای 48-1341 است. وی یکی از تکنوکرات های برجسته ایرانی ست که در دو دوره وزارت او، ایران به رشد اقتصادی 11.5 درصدی همزمان با نرخ تورم 2.6 درصدی دست یافت؛ عملکرد درخشانی که پس از او در هیچ دولتی تکرار نشد. به همین دلیل خاطرات او ارزش مطالعه دارد. خاطراتی که طی پروژه تاریخ شفاهی دانشگاه هاروارد به کوشش حبیب لاجوردی مصاحبه، جمع آوری و منتشر  شده است.

در اینجا تلاش شده برداشت هائی را از این کتاب که می‌تواند برای مدیران و مهندسان امروز مفید باشد در چند بخش بصورت دنباله دار بازنویسی شوند . هر بار با یک موضوع.

 درس امروز: افزایش قیمت بنزین

ما احتیاج داشتیم به درآمد بیشتر برای کارهای عمرانی و با توجه به فشاری که اعلیحضرت می‌آوردند برای بودجه ارتش، ما اگر درآمد تازه‌ای گیر نمی‌آوردیم ناچار می‌شدیم که از هزینه‌های عمرانی خودمان بکاهیم. راه حلی که فکر کردیم این بود که قیمت نفت و بنزین را بالا ببریم و من به شما راستش را بگویم در ضمنی که این کار اشتباه بود، ولی من جزو طرفدارهای این برنامه بودم. ما ناگهان قیمت نفت و بنزین را تغییر دادیم. در مورد بنزین خاطرم هست که از حدود پنج ریال و نیم به یک تومان بردیم. این البته یک تکان عجیبی در اقتصاد کشور داد. درست است که در قیمت تمام شده تأثیر زیادی نداشت، ولی این کار بصورت ناگهانی اثر بدی داشت و یک مرتبه دیدیم که قیمتهائی که در یک مدت طولانی تکان زیادی نخورده بود دارد بطرف بالا می‌رود. خیلی کوشش کردیم که جلوی این افزایش قیمتها را بگیریم و در ضمن هم به مردم بفهمانیم که این تغییری که دادیم اثر زیادی ندارد. از نقطه نظر مردم معمولی اثر مهمش بیشتر روی نفت بود تا بنزین. برای اینکه در ایران نفت سفید را بعنوان سوخت بخاری مصرف می‌کردند و خاطرم هست وقتی که ما به جلسه شورای عالی نفت رفتیم که در آنجا این قیمتها را به تصویب برسانیم، اقبال مدیر عامل شرکت نفت ایران به حالت التماس به ما گفت که من از نظر دولتخواهی وظیفه دارم به شما بگویم که این کاری که می‌کنید خطرناک است و این کار را نکنید. ولی ما کاملاً معتقد بودیم که این کار درست است و منصور (نخست وزیر) هم که آن حالت بی حیائی خودش را داشت آنطور نشان می‌داد که شما نمی‌فهمید، چه می‌خواهید؟ ولی من خودم را در این اشتباه شریک میدانم و علت این که به این اندازه اشتباه کردیم این بود که ما متوجه نبودیم که یک کشوری که در آن دموکراسی وجود ندارد یک کارهائی را نمی‌تواند بکند. برخلاف تصور طرفداران دیکتاتوری و ادعای این که دیکتاتوری یعنی قدرت، دیکتاتوری یعنی ضعف؛ چون دیکتاتور بدون نظر مردم تصمیم می‌گیرد و در ضمن هم تصمیم گیرندگان دولتش بوسیله مردم انتخاب نشده‌اند. در نتیجه وقتی یک چنین تصمیم حادی گرفته می‌شود و با واکنش مردم روبرو می‌شوند هیچ نوع وسیله توجیهی وجود ندارد که به مردم گفته بشود خودتان اینها را انتخاب کردید و یا اینکه مردم فکر بکنند که خوب، حالا این اشتباه شده، ولی دفعه دیگر به این افراد رأی نخواهند داد. بنابراین فوری یک حالت تشنج خیلی شدید بین همه بوجود می‌آید و دولت دیکتاتوری هم جا میزند. بنابراین اشتباه ما بیش و پیش از آن که اشتباه اقتصادی باشد، یک عدم فهم شرایط و مسائل سیاسی یک مملکتی شبیه ایران بود.

دکتر اقبال که در شورای عالی نفت بود و تنها کسی بود که (در مخالفت) صحبت می‌کرد و پس از این بود که دولت تصمیم خودش را گرفته بود. در جلسه هیئت وزیران خاطرم نمی‌آید کسی مخالفتی کرده باشد و بیشتر وزرائی که کارشان جنبه اقتصادی داشت موافق بودند ولی من که دارم در این مورد کوتاهی خودم را به شما میگویم برای این است که خیلی خوب میدانم که من در شرایطی بودم که اگر مخالفت می‌کردم آنها قدرت انجام این کار را نداشتند ولی من این کار را نکردم و برعکس همه‌اش غصه برنامه‌های عمرانی کشور را می‌خوردم و فکر می‌کردم به این ترتیب می‌توانیم یک مقدار علیرغم ولخرجیهای شاه در ارتش، ما برنامه‌های خودمان را انجام بدهیم.ساواک بکلی با این کار مخالف بود و پاکروان که برخلاف همه ما شعور سیاسی داشت، با من تماس گرفت و با گله گفت چرا چنین کاری را کردید؟ گفت من بعنوان رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور از طریق راننده‌ام متوجه شدم که شما قیمتها را بالا بردید! شما چه شکلی به خودتان اجازه می‌دهید یک همچین تصمیم هائی بگیرید و توجهی به واکنش مردم نکنید؟ بعد هم از من که مسئول امور امنیتی هستم بخواهید که کارم را خوب انجام بدهم؟ اصولاً پاکروان یک شعار بسیار خوبی داشت. از همان سال اول هم که من وزیر شده بودم به من می‌گفت تو را بخدا کارتان را خوب انجام بدهید که مرا بی کار بکنید. منظورش این بود که این اقدامات امنیتی و بگیر و ببند مال موقعی است که مردم ناراضی هستند. ولی اگر ما کارمان را خوب انجام بدهیم، اگر بیکاری نباشد، اگر مردم زندگی مرفهی داشته باشند دلیلی برای این کار نیست و بهمین دلیل هم این گله را از من کرد و تصور می‌کنم که به نخست وزیر و بقیه هم اعتراض کرد ولی در جلسه هیئت دولت شرکت نکرد. بهرحال پس از چند هفته شاه متوجه شد که این اشتباه بزرگی بوده و دستور داد که قیمتها بصورت سابق خودشان برگردند (20 دیماه 1343) و منصور که مورد محبوبیت مردم نبود و به شما گفتم خیلی حتی در این اواخر مردم به صحبتهایش آلرژی داشتند و مسخره‌اش می‌کردند، پس از این جریان بیشتر مورد تحقیر مردم قرار گرفت.

درس آموخته 1: در کشوری که در آن دموکراسی وجود ندارد یک کارهائی را نمی‌توان انجام داد. اشتباه ما بیش و پیش از آن که اشتباه اقتصادی باشد، یک عدم فهم شرایط و مسائل سیاسی یک مملکتی شبیه ایران بود.

درس آموخته 2: برای سالم سازی اقتصاد باید بسمت واقعی کردن قیمت‌ها و حذف قیمت‌های دستوری رفت. قیمت دستوری و یارانه‌ای به سرمایه‌های ملی آدرس غلط می‌دهد و آنها را هدر می‌دهد. افزایش قیمت بنزین اگر در قالب یک طرح کلان برای واقعی سازی قیمت‌ها انجام شود مؤثر و مفید است؛ اما افزایش قیمت بنزین برای جبران کسری بودجه دولت قطعاً شکست می‌خورد و موجب اعتراض مردمی خواهد شد. همانطور که در سال 1343 و در سال 1388 تجربه کردیم و ظاهراً این دولت هم بنا دارد این آزموده را دوباره بیازماید.

درس آموخته 3: پاکروان (رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور) یک شعار بسیار خوبی داشت. به من می‌گفت تو را بخدا کارتان را خوب انجام بدهید که مرا بی کار بکنید. منظورش این بود که این اقدامات امنیتی و بگیر و ببند مال موقعی است که مردم ناراضی هستند. ولی اگر ما کارمان را خوب انجام بدهیم، اگر بیکاری نباشد، اگر مردم زندگی مرفهی داشته باشند دلیلی برای اعتراض نیست.

                                                                                                                         ادامه دارد…

ارسال دیدگاه

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید