تصور کنید در تابستان و روزهای منتهی به مهر ماه میخواهید به یکی از روستاهای سرسبز گیلان یا مازندران سفر کنید با گذر از میان کوچه باغهای ناهموار روستایی و پس از پشت سرگذاشتن مزارعی که به تازگی شالیها را دِرو کردهاند کم کم صدای مردمِ محلی، تشویقها و عبارتهای مقطع سیصد (به) دویست، هفتاد (به) صد، سر به سر و… برایتان با اندکی تأمل، زلال و شفاف میشود.بیگمان ابتدا تصور میکنید معرکهگیری مردی سنتی برای پاره کردن زنجیر و نمایش مار به مردم است و بیتوجه بدان عبور خواهید کرد اما اگر اشتیاق مردانی که به سبز میدان رهسپارند شما را تحریک کند و کمی نزدیک شوید با صحنهای مواجه میشوید که جولانگاه نبرد دو حیوان سترگ است که اهالی گیلان بدان «ورزاجنگ» و اهالی مازندران بدان «ورزوجنگ یا جونکاسره» میگویند.بیگمان نمایش جنگیدن دو گاو نر (و آشوب و درد خوببازی) با شاخهای تراشیده شده که در هیاهوی تماشاچیان کمرنگ است در ابتدا «گاوبازی اسپانیا» را به ذهنتان متبادر میکند. فراتر از اینکه شما چه نگاهی دارید بخشی از مردم گیلان و مازندران به بهانه صیانت از سنت و حفظ تاریخ بومی، تعلقی هویتی بدان دارند و با درک سنتی از حیوان یعنی «حیوان به مثابه ابزار» و در نمایشی که پیش چشم دارید «حیوان به مثابه اسبابِ سرگرمی» برایشان بسیار مهم است که ورزاجنگ را علیرغم رویههای طرد و ممنوعیت حکومت به مثابه یک «بازیِ بومی» در پایان فصل شالیکاری حمایت کنند.ورزاجنگ، که برخی تاریخ آن را به مجسمه باستانی مارلیک در گیلان منتسب میدانند از پانصد سال پیش که در دل جشنهای شاهانهٔ ایرانیان رواج داشت تا هماکنون که به علت تغییر خانوادهٔ گسترده به خانوادهٔ هستهای، بیجا شد همچنان برای بسیاری از جمعیت پیر و میانسال، کودک و نوجوان در گیلان از اهمیت بسزائی برخوردار است.اما چشماندازی از این پدیدهٔ فراویز که موجب گردید یکی از پژوهشگران علوم اجتماعی بدان در رسالهٔ مقطع دکتری بپردازد این بود که چرا بسیاری از پژوهشگران گیلانی بسان بیماری مدنظر بلومنبرگ (اندیشمند قرن بیستمی آلمان) دچار دردشبح هستند؟این نویسندگان با برکشیدن این سؤال که در عصرمدرن یک سنت را تا کجا میتوان تداوم بخشید؟ رسالهای با عنوان «قصدمندی کنشگران ورزاجنگ» و مقالهای تحت عنوان «بررسی پدیدارشناختی تطور مناسبات میان نسلها در پدیدهٔ ورزاجنگ» در دانشگاه بوعلی سینای همدان به چاپ رسانیدند و تلاش کردند زیست تجربی چندین سالهٔ خود میان کنشگران ورزاجنگ و حکایت آنها از تجربهی آنچه «بازی ورزاجنگ» میخوانند، بنویسند. این کنشگران که به مثابه زوربای یونانی در داستان کازانتزاکیس در کتاب زوربای یونانی، وقت فضلفروشی نداشتند تا قلم به دست بگیرند و از خود بنویسند و تنها عشقشان را زندگی کردند، بهانهٔ خوبی برای یک پژوهش بود تا در مقالهٔ مطروحه تجربهٔ این مردم و قصدمندی آنها پدیدار شود.ورزاجنگ که مدتهاست از دل زندگی مردم شمال، از درون عروسی و از میان جشنهای شاهانه به بیرون پرتاب شده و هم اکنون علیرغم «درحاشیه» ماندن سعی میکند به خود با جنگهای کوتاه (یا همان معرکهگیریِ مورد اشاره در سطور فوق)، شعر، مجسمهسازی، ناشی و حتی موسیقی رسمیت ببخشد بیگمان واکاویِ ژرفی را میطلبید که در مقالهٔ مطروحه، نویسندگان با تورق کتابها و سفرنامههای سیاحانی مثل شاردن، تاورنیه و فیگوئروآ، ویلز، مادام سرنا، رابینو، سایکس طی 500 سال گذشته بدان پرداختند و با ذکر روایتهای ناب خود (آنچه خوانده، دیده و یا زندگی کرده) تلاش نمودند به بررسی موقعیت ورزاجنگ در طول تاریخ بپردازند و مناسبات میان نسلها را دریابند و بدین سؤال پاسخ دهند که چگونه در عصر مدرن که پیامآور «حمایت از حیوانات، کاهش درد» است برخی همچنان حیوانات را اسبابِ سرگرمی و بازی میپندارند.
در همین راستا مطالعهٔ روایت و تجربههای نگاشته شده در مقالهٔ مذکور میتواند ضمن نمایش بزنگاهها و گسستهای تاریخی ورزاجنگ، شما را به درک پدیدارشناختی این مراسم عجیب فراخواند که چگونه ورزاجنگ از یک حرکت طبیعی به حرکت قسری بدل شده و هم اکنون در کشاکش اسطورهٔ تاناتوس و در نبرد با اِروس، بویی جز قمار از آن استشمام نمیشود.