نقد فرهنگ اینستاگرامی در ایران از زوالِ خلاقیت تا اسارت در وانموده‌ها

0
72

آرمان میرزانژاد: در این کویر دیجیتال، «زیبایی» به بازاری از ماسک‌های بی‌روح تبدیل شده است؛ ماسک‌هایی که هر روز با فیلترهای تازه، واقعیت را به تمسخری از «کمالِ ساختگی» تقلیل می‌دهند. آنچه زمانی زاییدهٔ رنجِ هنرمند و جست‌وجوی پرکندوکاو برای خلق بود، اکنون به کالایی فوری و تکثیرشونده فروکاسته شده است؛ نقاشی به «پست رنگارنگ»، شعر به «کپشن سه خطی» و فلسفه به «فیگور فلسفی»! اینجا، هنر نه از ژرفای هستی که از ترس نادیده گرفته شدن زاده می‌شود. هر لایک، حلقه‌ایست بر زنجیر «اراده به نمایش» که جای «اراده به آفرینش» را گرفته است. ما به دنبال گله‌ای به نام فالوور هستیم و با زوالِ فردیت در پناه جمع، خود را از دست داده‌ایم.
«مشهوربودن» به بهای نابودیِ فردیت خریده می‌شود. کاربر همچون گوسفندی در گله، به دنبال موج‌های ترند می‌دود؛ امروز مُد لباس، فردا چالش رقص، و پس‌فردا اندوهِ ساختگی! این «اخلاق گله‌ای»، ارزش‌ها را نه بر پایهٔ اصالت که بر اساس تکرار و تقلید می‌سنجد. در چنین فضایی، جرئت متفاوت بودن – که زمانی موتور محرکهٔ فرهنگ بود- به تابویی تبدیل می‌شود که با سکوت جمع خفه می‌گردد. چه کسی جسارت دارد خارج از قاب پیش‌ساختهٔ «پسندیده شدن» بیندیشد؟
فرهنگ ما فرهنگ فست‌فودی شده است. بلعیدن محتوا بدون هضم، ذهن کاربر، همچون معده‌ای پر از خوراکی‌های فاسد، انباشته از داده‌های خام و ناپخته است. ریلزهای یک دقیقه‌ای فلسفه، پست‌های تلگرامی ادبیات و استوری‌های نیمه‌کارهٔ تاریخ، همه نشان از بلعیدن بی‌توقف محتوا دارند بی‌آنکه فرصتی برای تفکر یا نقد باقی بماند. این «سواد سطحی»، انسان را به موجودی تبدیل می‌کند که فکر می‌داند اما در واقع تنها وانمود می‌کند. آیا این همان «بردگی مدرن» نیست؟ بردگی‌ای که نه با زنجیر، که با طناب‌های نامرئی اعتیاد به اسکرول رقم می‌خورد. فرار از خویشتن و پناه بردن به نقاب دیجیتال عادت روزمره فرهنگ عمومی ما شده است.
در پس هر پروفایل درخشان، انسانی پنهان است که از مواجهه با خلأ درون می‌گریزد. اینستاگرام به پناهگاهی تبدیل شده است برای کسانی که از تنهایی وجودی خود هراس دارند. آنجا با ساختن شخصیتی ایده‌آل – خندان، موفق – بی‌نقص، سعی می‌کنند بر ترس بنیادین بیهودگی غلبه کنند. اما این نقاب‌ها در نهایت، تنها بر زخم‌های روانی نمک می‌پاشند. آیا این همان «انکار زندگی» نیست؟ انکاری که به جای پذیرش رنج هستی، به دنبال فرار ابدی به دنیای مجازی است؟
راهِ برون‌رفت، آفرینش در دل ویرانی است
اما در همین کویر، نشانه‌هایی از امید هم می‌توان یافت؛ هنرمندانی که در سکوت آفرینش می‌کنند؛ فیلسوفانی که به جای کلیشه‌های بازاری به ژرفای پرسش‌های ناپرسیده می‌روند و جوانانی که جسارت «تنها» بودن را دارند. نجات در بازگشت به «ارادهٔ معطوف به آفرینش» است؛ اراده‌ای که نه برای نمایش، که برای زایش ارزش‌های نوین می‌تپد. تنها از طریق این آفرینش بی‌پروا است که می‌توان از باتلاق مبتذل وانموده‌ها رهایی یافت و بار دیگر، زندگی را نه به عنوان یک پُست، که به مثابهٔ یک اثر هنری تجربه کرد.

کارشناس فرهنگی

 

ارسال دیدگاه

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید